دلنوشته ای از جنس لطیف دخترانه

 چه کسي قدر محبّت تو را مي داند؟

چه کسي عمق لطافت تو را مي داند؟

چه کسي مي داند، پشت آن پوشش سخت، پشت آن اخم عميق، چه پَري پنهان است؟!

چه کسي مي داند، جنس مغروريت تو از چه ها سرشار است؟ 

چه کسي مي داند، گهر عفت تو به چه سان ناياب است؟

چه کسي مي داند، راز خنديدن آرام تو را؟

چه کسي مي داند، حکمت پوشيدن آن ساق تو را؟

چه کسي هست بداند که تو هم دلگيري؟

از هجوم صاعقه بر گل سرخ مي ميري؟

چه کسي هست بداند که تو هم غمگيني؟

وقتي از کل وجود، خلاصه در تمکيني؟!

چه کسي هست بداند که چه ظلمي شده است؟

مــــــــرد و قـــــــــواميـــــت و تکـــــــيه گهي، چه تمناي بزرگي شده است؟!

 چه کسي هست بداند تو اگر حساسي، 

طبع اين جنس لطيف است و نه طنّازي!

چه کسي هست بداند که تو سهمي داري؟

زينت و مهر و نفق نـــــــه، که تو حقـــــي داري!

چه کسي هست بداند که تو «بانــــــو» حقت،

زن، بلا، برده، عروسک نيست، اين ها به جــــــفاست!

حق تو داده شده

سهم تو داده شده

و خـــــدا خواست تو «ريحــــــــان» باشي!

"چه کسي ها..." به کنار،

به یقين مي دانم

خورشيد هم از جنس «ريحــــــــــانه» است،

و جهان مي ميرد، از نبود خورشيد!

با تو هستم بانــــــــــــــو!

حق خود را دريــــــــــاب!

سهم ريحــــــــــانگيت را ارزان مفروش!

ســـــخت است ولي،

تو بانـــــــوي روزهاي سختي!

با وجود همه ي سختي ها

«ريحــــــــــانه» باش و...

«ريحــــــــــانه» بمان بانــــــــو...

 

« إنَّ المَرأَةَ رَیحانَةٌ »

به چادرت مي خندند؛

به تاج بندگيت طعنه مي زنند؛

مبادا دلسرد شوي بانــــــــو!

هيزم براي آتش غربت زهرا (س) نباش!

که اين روزها فاطمه خيلي غريب است...

 

برگرفته از وبلاگ آشیان

 

 



تاريخ : 22 خرداد 1393برچسب:, | 14:5 | نویسنده : مهدی کوهکن |
صفحه قبل 1 صفحه بعد